جریان زندگی
توجه! این نوشتار به ویراستاری نگارشی نیاز دارد که متاسفانه فرصت انجام دادنش را نداشتم!
توی قسمتی از مکانیک سیالات به نحوهی حرکت سیال های مختلف، مثل آب، پرداخته میشه و به طور خلاصه میگه زمانی که سیال در حال حرکته، از سه ناحیهی کلی تشکیل شده: ناحیهی آرام، ناحیهی گُذار و ناحیهی آشفته، درهم یا توسعهیافته. در واقع داستان از این قراره که سیال رو به صورت لایه به لایه در نظر میگیرند و وقتی که سیال شروع به حرکت میکنه، بسته به عوامل گوناگون؛ لایههای مختلف سیال میتونن یکی از سه حالتی که گفتم رو تجربه میکنن.
نیارهای روانشناختی
انسانها از نظر روانشناختی ۴+۱ نیاز اساسی دارند که تقریباً هرکاری که توی زندگی انجام میدن، تلاشی برای ارضای یکی یا چندتا از این ۴+۱ نیاز اساسیه. این ۴+۱ نیاز اساسی عبارتند از:
- نیاز به بقا
- عشق و احساس تعلق
- قدرت و پیشرفت
- آزادی
- تفریح
دلیل اینکه گفتم ۴+۱ و ننوشتم ۵ اینه که نیاز به بقا وابسته به فیزولوژی و ۴ نیاز بعدی به ژنتیک ما وابسته هستند. انسانها خواسته یا ناخواسته، قبل از اینکه بدونن دقیقاً چه نیازهایی دارن، شروع به برطرف کردن نیازهاشون میکنن و در حد امکان همیشه دنبال این هستن که کارهایی رو انجام بدن که باعث بشه اونها احساس خوب داشته باشن. از طرفی همیشه هم در تلاش هستن که از داشتن احساس بد، درد و رنج دوری کنن. پس همیشه دنبال این هستیم که کارهایی رو انجام بدیم که حسِ خوبِ بیشتری بهمون میدن.
زندگی به طعم سیالات!
چند وقت پیش داشتم به عبارت جریال زندگی فکر میکردم و دیدم که چقدر جریان زندگی آدمها در طول زمان، مثل جریان یک سیالی میمونه که داره روی یه سطحی در جهت x حرکت میکنه! به نظرم زندگی آدمها رو هم میشه با همین مدل سیالاتی ساده شبیهسازی کرد و در موردش حرف زد.
ناحیهی آرامِ زندگی میشه اون زمانی که شما تازه به دنیا اومدی و درک خاصی از دنیای اطرافت نداری، نیازهات توسط دیگران تأمین میشن و بزرگترین دغدغهای که داری و به صورت ذاتی برای ارضای اون تلاش میکنی، تلاش برای ارضای نیاز به بقاست. مثلا نوزادی را در نظر بگیرید که احساس گرسنگی میکنه و برای برطرف کردن این حسِ بد، شروع میکنه به گریه کردن تا مادرش رو مجبور کنه بهش غذا بده تا احساس خوبِ سیر شدن رو تجربه کنه. از این دست رفتارهایی که کودکان انجام میدن تا به احساس خوب دست پیدا کنن خیلی زیاد سراغ داریم و حتماً همهی ما زمانی که نوزاد یا کودک بودیم اونها رو انجام دادیم تا بتونیم یکی از نیازها اساسیای که داریم رو ارضا کنیم.
احتمالاً شما هم قبول دارید که هر چقدر که از شیرخوارگی به کودکی، نوجوانی، جوانی و بزرگسالی میرسیم، متوجه میشیم که داشتن احساس خوب سختتر و پیچیدهتر و پرزحمتتر میشه. دلیلش احتمالاً همونطور که آقای ویلیام گلسر میگه؛ این میتونه باشه که با افزایش سن و بزرگتر شدن؛ روابط ما با دیگران پیچیدهتر میشه.
در واقع ایدهی آقای گلسر اینه که تمام افراد ناخشنودی که توی زندگیشون احساس فلاکت و بدبختی میکنن؛ مشکل واحدی دارن و اون هم اینه که نمیتونن با کسانی که دوست دارند به تفاهم برسند و به خوبی کنار بیان. همچنین آقای گلسر شیوهی ایدهآل برای ارضای نیازهای اساسی انسان رو توی صمیمی و نزدیک شدن انسانها به همدیگه و ساختن روابط نزدیکتر و صمیمیتر میدونه. از طرفی هم معتقده کسانی که روابط نزدیک و صمیمی کمتری با دیگران دارند؛ اغلب احساس تنهایی میکنند و بر خلاف انسانهای شاد و خشنود؛ به لذتهای کوتاه مدت تکیه دارند.
پس مشکل اصلیای در طول زندگی باهاش روبهرو هستیم و باعث سختتر زندگیمون بشه؛ طبیعیترین اتفاقیه که در طول زندگی به طور پیوسته در حال رخ دادنه، و اون چیزی جز افزایش سن و بزرگتر شدن نیست! درواقع ناحیهی آرامِ زندگی برای اکثر آدمها تا حوالی ۱۸ ۱۹ سالگی (با یک دو سال بالا و پایین) ادامه پیدا میکنه و به صورت خیلی طبیعی و آرام؛ وارد ناحیهی گُذار میشیم، ناحیهای که به عقیدهی من میتونه مهمترین دورهی زندگی انسان لقب بگیره، ناحیه ای که خواه ناخواه شروع میشه اما معلوم نیست کجا و کی تموم میشه! کسانی هستند که تا آخر عمر توی ناحیهی گذار گیر میکنن و نمیتونن خودشون رو از این ناحیه خارج کنن!
ناحیهی گُذار، ناحیهایه اتفاقات مهم و تاثیرگذار زندگی؛ توی اون رخ میده، مسئولیت پذیری معنای مهمتری پیدا میکنه، شما بیشتر از گذشته در برابر اعمال و افکارتتون مسئول هستید، استقلال و زندگی مستقل معنای واقعیتری به خودش میگیره، دنبال کار کردن و کسب در آمد میرید، عاشق میشید و شاید هم دچار شکست عاطفی بشید. این ناحیه تقریباً از اوایل بیستسالگی و با گرفتن تصممات مهم و تاثیر گذار زندگی شروع میشه. تصمیماتی مثل انتخاب رشتهی تحصیلی، انتخاب شغل، انتخاب شریک موقت/دائم زندگی مثالهایی از اون دسته تصمیمات تأثیرگذاری هستند که اگه تصمیمات اشتباهی بوده باشن، عواقب و ترکشهاشون این قابلیت رو داره که تا سال ها ادامه پیدا کنه و شما از اصابتشون با خودتون در امان نباشید و زندگیتون تا سال ها تحت تأثیر اونها باشه و اگر هم تصمیمات درستی باشن این امکان رو به شما میدن که تا مدتها بتونید شاد زندگی کنید.
با تجربهی چند سالِ اخیر زندگیم، این تئوری برام ایجاد شده که تنها راه موثر برای خارج شدن از دورهی گذار، میتونه این باشه که با مسئولیتپذیری و گرفتن تصمیمات درست؛ کنترل موثر بیشتری روی زندگی داشته باشیم (البته به صورت کاملاً طبیعی این احتمال وجود داره که چند سالِ آینده متوجه بشم چنین نتیجهگیریای نادرست یا ناقص بوده).
اگر بخوام نظرم رو با کمک گرفتن از مکانیک سیالات توضیح بدم، اینطور میتونم بگم؛ چه عواملی میتونه تعیین کنه که بعد از گذشتن از مرحلهی گذار؛ وارد ناحیهی درهم و آشفته یا ناحیهی توسعهیافته میشیم؟ برای اینکه بتونم بگم به چه عواملی بستگی داره، نیازه که قبلش تفاوت کوچکی که بین ناحیهی “درهم و آشفته” و ناحیهی “توسعهیافته” وجود داره رو واضح کنم. در واقع ناحیهی درهم و آشفته زمانی ایجاد میشه که سیال روی سطحی حرکت کنه که تنها از یک طرف با سطح در تماسه، مثلاً روی زمین؛ اما ناحیهی توسعهیافته زمانی بهوجود میاد که سیال داخل یک لوله یا کانال جریان داشته باشه.
حرکت به سمت ارزشها
احتمالا اون چیزی که بهمون جهت، ساختار و چارچوب میده و باعث میشه توسعه پیدا کنیم، زندگی شاد، ارزشمند و موثری رو تجربه کنیم، توی شرایط سخت و دشوار انجام دادن کار درست رو با وجود تمام سختیهاش انتخاب کنیم، اینه که یک سیستم ارزشگذاری کارآمد داشته باشیم. آقای راس هریس توی کتاب شکاف اعتماد به نفس به این موضوع اشاره میکنه که، اهداف بسیار مهم هستند اما اگر میخواهیم احتمال دستیابی به اهدافمون را بیشتر کنیم، باید ارزشهای مشخصی داشته باشیم و سه دلیل هم برای این ادعا بیان میکنه:
- ارزشها به ما اشتیاق و انگیزه و استمرار میدهند و کمک میکنند حتی زمانی که شرایط سخت میشوند، اقدام لازم را انجام دهیم.
- ارزشها همانند قطبنما هستند و ما را هدایت میکنند.
در واقع اعتقاد بر این است که هدف یک مقصدی است که انتخاب میکنیم تا بهش برسیم اما ارزشها مسیر رسیدن به این اهداف هستند. به بیان دیگر، شما زمانی که به یک هدفی دست پیدا میکنید و هدفتون تیک میخوره، کار شما تمام شده اما شما هیچوقت به هیچ ارزشی نمیرسید و هیچ ارزشها به اتمام نمیرسه بلکه همواره در مسیر ارزشهای انتخابیتون قدم بر میدارید.
۳. ارزشها باعث میشوند در مسیر دستیابی به اهداف نیز احساس رضایت کنیم.
باتوجه به پیشبینی پذیر نبودن زندگی و همینطور آینده، ارزشگذاری صحیح و اصولی و همینطور زندگی براساس ارزشها، مهترین ابزار برای دستیابی به یک زندگی شاد و رضایت بخشه که به دنبال خودش مهارتها، ابزارها و اهداف پرقدرتی رو میاره که به داشتن یک زندگی هدفمند کمک زیادی میکنه.
از طرف دیگه کسی که ارزشگذاری درستی نداره، مثل اون سیالی میمونه که فقط از یک طرف با یک سطح در تماسه که هیچ چارچوبی نداره، احتمالاً هدفگذاری درستی هم نداره یا حداقل در مواقع سختی و دشواری احتمال خارج شدنش از مسیر بیشتر و برگشتن دوباره به مسیرش هم سختتره. همینطور براساس برخی تحقیقات، ممکنه از شادکامی کمتری هم برخوردار باشن. کسی که سیستم ارزشگذاری و سیستم اخلاقی درستی نداره ممکنه تا مدتها توی ناحیهی گذار گیر کنه، چون تنها راه خارج شدن از ناحیهی گذار داشتن ارزشهای مشخص و حرکت در راستای اونهاست.
نظر و دیدگاه شما برای من بسیار مهم و ارزشمنده، ممنون میشم که نظراتتون رو کامنت کنید و باب یک گفتوگو و تعامل رو باز کنید.